معنی آهوی بومی آفریقا

حل جدول

لغت نامه دهخدا

آهوی

آهوی. (اِ) (در حال اضافه) عیب:
ولیکن نبیند کس آهوی خویش
ترا روشن آید همی خوی خویش.
فردوسی.
چنین گفت آنکس که آهوی خویش
ببیند بگرداند آیین و کیش.
فردوسی.
چه فرمائیَم چیست نیروی من
تو دانی هنرها و آهوی من.
فردوسی.
هر آنکس که آهوی تو با تو گفت
همه راستیها گشاد از نهفت.
فردوسی.

آهوی. (اِ) (در حال اضافه) آهو. غزال:
یارب آن آهوی مشکین بختن بازرسان
وآن سهی سرو خرامان بچمن بازرسان.
حافظ.


آهوی تاتار

آهوی تاتار. [ی ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آهوی تاتاری. آهوی تَتر. آهوی تتاری. آهوی ختن. آهوی ختا. آهوی خرخیز. آهوی مشک.آهوی مشکین. غزال المسک. دابهالمسک. آف. آهوی چین.


بومی

بومی. (ص نسبی) منسوب به شهر و بلاد. (ناظم الاطباء).منسوب به بوم. اهل محل. اهل ناحیه. (فرهنگ فارسی معین). منسوب به بوم که بمعنی سرزمین و مملکت و کشور است. ساکن اصلی زمینی. (یادداشت بخط مؤلف): اما عیب این قلعه آن است که بمردم بسیار نگاه توان داشت و چون پادشاه مستقیم قصد آنجا کند، مردم بومی باشند که آنرا بدزدند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 158).
همان برده ٔ بومی و بربری
سبق برده برماه و بر مشتری.
نظامی.
|| مقابل بیرونی و غریب و خارجی. || دائمی. همیشگی. (یادداشت بخط مؤلف).


آهوی ختا

آهوی ختا. [ی ِ خ َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آهوی تاتار.


آهوی خرخیز

آهوی خرخیز. [ی ِ خ َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آهوی تاتار.


آهوی خطا

آهوی خطا. [ی ِ خ َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آهوی تاتار.


آهوی تتری

آهوی تتری. [ی ِ ت َ ت َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آهوی تاتار.


آهوی ختن

آهوی ختن.[ی ِ خ ُ ت َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آهوی تاتار.

مترادف و متضاد زبان فارسی

بومی

اهل، بومزاد، محلی، ولایتی، متوطن،
(متضاد) غیر بومی

فرهنگ عمید

بومی

محلی: گیاهان بومی،
(اسم، صفت نسبی) کسی که در زادگاه خود زندگی می‌کند،

معادل ابجد

آهوی بومی آفریقا

472

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری